گروهي برآنند از اهل سخن
شاعر : سعدي
که حاتم اصم بود، باور مکن | | گروهي برآنند از اهل سخن | که در چنبر عنکبوتي فتاد | | برآمد طنين مگس بامداد | مگس قند پنداشتش قيد بود | | همه ضعف و خاموشيش کيد بود | که اي پاي بند طمع پاي دار | | نگه کرد شيخ از سر اعتبار | که در گوشهها داميارست و بند | | نه هر جا شکر باشد و شهد و قند | عجب دارم اي مرد راه خداي | | يکي گفت از آن حلقهي اهل راي | که مار را به دشواري آمد به گوش؟ | | مگس را تو چون فهم کردي خروش | نشايد اصم خواندنت زين سپس | | تو آگاه گشتي به بانگ مگس | اصم به که گفتار باطل نيوش | | تبسم کنان گفت اي تيز هوش | مرا عيب پوش و ثنا گسترند | | کساني که با ما به خلوت درند | کند هستيم زير، طبع زبون | | چو پوشيده دارند اخلاق دون | مگر کز تکلف مبرا شوم | | فرا مينمايم که مينشنوم | بگويند نيک و بدم هر چه هست | | چو کاليو دانندم اهل نشست | ز کردار بد دامن اندر کشم | | اگر بد شنيدن نيايد خوشم | چو حاتم اصم باش و عيبت شنو | | به حبل ستايش فراچه مشو | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}